loading...
آهنگ جدید 93
آهنگ جدید 93 بازدید : 229 چهارشنبه 02 شهریور 1390 نظرات (0)
 بهراد شروع کرد به خواندن نامه ودرحین خواندن نامه لبخند میزد بعد که نامه تمام شد من نفسم را در سینه حبس کردم و منتظر جواب بهراد شدم
بهراد گفت :آشنایی با شما دختر خانم خوشگل و دوست داشتنی باعث افتخار منه . و شماره موبایلشو روی یک تکه کاغذ نوشت و خیلی مودبانه یک شاخه گل از توی گلدان گل روی میزش در آورد و به طرف من دراز کرد و گفت :من منتظر تماس شما هستم
بهراد شروع کرد به خواندن نامه ودرحین خواندن نامه لبخند میزد بعد که نامه تمام شد من نفسم را در سینه حبس کردم و منتظر جواب بهراد شدم
بهراد گفت :آشنایی با شما دختر خانم خوشگل و دوست داشتنی باعث افتخار منه . و شماره موبایلشو روی یک تکه کاغذ نوشت و خیلی مودبانه یک شاخه گل از توی گلدان گل روی میزش در آورد و به طرف من دراز کرد و گفت :من منتظر تماس شما هستم

بهراد شروع کرد به خواندن نامه ودرحین خواندن نامه لبخند میزد بعد که نامه تمام شد من نفسم را در سینه حبس کردم و منتظر جواب بهراد شدم
بهراد گفت :آشنایی با شما دختر خانم خوشگل و دوست داشتنی باعث افتخار منه . و شماره موبایلشو روی یک تکه کاغذ نوشت و خیلی مودبانه یک شاخه گل از توی گلدان گل روی میزش در آورد و به طرف من دراز کرد و گفت :من منتظر تماس شما هستم
نفهمیدم چطوری خداحافظی کردم و با چه سرعتی خودمو به دوستام رسوندم که توی پارک منتظرم بودند اون روز از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم و همه دوستامو بستنی مهمون کردم .
از روز بعد من هر روز با بهراد تا تلفن عمومی تماس می گرفتم ولی اون راغب نبود که برای دیدنم از شرکتش خارج بشه و کارهاش رو بهانه میکرد و می گفت چون شرکت خودمه نمیتونم بیام ولی خیلی مشتاق دیدارتم تو بیا شرکت من اینطوری هم تو رو می بینم هم به کارهام میرسم.
من حسابی عاشقش شده بودم و هر شب به یادش می خوابیدم سال آخر دبیرستان بودم وبا روحیه ای که پیدا کرده بودم حسابی در درسهام نمرات خوبی میگرفتم . بعد از مدرسه میرفتم دستشویی پارک چادرمو در میآوردم ولی روسری کیپی سرم می کردم و یک ر‍ژ لب دخترانه می زدم و با یک شاخه گل به دیدن بهراد می رفتم و به خانوادم. می گفتم که دبیرستان کلاس تست زنی برامون گذاشتن. ولی در دلم احساس گناه می کردم که چرا دارم دروغ میگم و احساس میکردم رابطم با بهراد که یک نامحرمه گناه محسوب میشه
دوستام میگفتن :دختر امل بازی درنیار همه دخترا حسرت اینو می خورن که بهراد یک نیم نگاهی بهشون بندازه ولی اون عاشق تو شده تو به هر قیمتی شده باید بهرادو مال خودت کنی. هم پولداره هم خوشتیب دیگه چی میخوای ؟
حرفای دوستام بیشتر تحریکم میکرد و باعث میشد ترسی که از رفتن به شرکت بهراد داشتم کمتر بشه
بهراد هر روز حرفای عاشقانه به من می زد و خانمی من صدام میکرد و می گفت خانمی من ما مال همدیگه هستیم پس از چی می ترسی
ولی احساس گناه یک لحظه راحتم نمی ذاشت . یه روز بعد از کلاس معارف رفتم پیش دبیر معارفمون
گفتم : خانم می خواستم یک سوالی بپرسم
خانم رحمانی در حالیکه چونه مقنعه شو بالا میاورد تا حاظر بشه از کلاس بره بیرون یک لحظه ایستاد و گفت :بپرس عزیزم هر سوالی باشه من سعی میکنم کمکت کنم
پرسیدم :اگر دختر و پسری همدیگرو دوست داشته باشن گناه داره؟
خانم رحمانی گفت : نه دخترم دوست داشتن یک نعمت الهی که هیچکس منکرش نیست از عشقی زمینی ادمها به عشق اهی میرسن
پرسیدم :اگر این دختر و پسر با هم صحبت کنن و همدیگرو ببینن چطور اونم گناه نیست ؟
گفت : خوب این بحثش جداست ولی اگر خانواده ها در جریان نباشن گناهه چون مممکنه شیطون سراغشون بیاد و هر دوتا برای هم نامحرمن و این کار گناهه
گفتم :خوب در سن و سال ما ، دختر و پسرها دوست دارن با جنس مخالف صحبت کنن بیرون برن این یک حقیقته و هیچکس نمیتونه منکرش بشه درسته ؟
گفت : عزیزم دختر و پسرای جوان به سن شما باید سر خودشونو با درس و کار گرم کنن یا اگر این نیاز خیلی بهشون فشار اورد باید ازدواج کنن نه اینکه با هم رابطه پنهانی داشته باشن
پرسیدم : حالا اگر به قصد آشنایی قبل از ازدواج با هم باشن این هم اشکال داره ؟
گفت :اگر خانوادهه در جریان باشن نه
پرسیدم : اگر نباشن چی ؟ یعنی وقتی به تفاهم رسیدن بخوان به خانوادهاشون بگن چی؟ پس باید چیکار کنن که گناه محسوب نشه
خانم رحمانی گفت :خانم نعمتی گناه ، در هر حال گناهه ولی فقط یک راه داره که گناه محسوب نشه و اون اینکه باید با هم محرم بشن
پرسیدم : یعنی عقد کنن ؟ اینطوری که همه خانواده می فهمن
خانم رحمانی در حالیکه چادرشو سرش میکرد گفت : نه منظورم اینه که باید صیغه محرمیت بین خودشون بخونن
زنگ تفریح تموم شده بود و خانم رحمانی باید سر کلاس دیگه ای می رفت در حالیکه داشت می رفت گفت بعدا بیشتر باهم صحبت می کنیم در این باره عزیزم

از اون روز به بعد به این فکر میکردم که ما باید بین هم صیغه محرمیت بخونیم توی کلی رساله و…… گشتم تا بالاخره ایه صیغه رو پیدا کردم ولی بهراد این جیزارو قبول نداشت میگفت محرمیت به دل آدمهاست یک آیه هیچوقت نمیتونه دوتا دل و به هم نزدیک کنه یا از هم دور کنه .
امتحاناتم شروع شده بود و احساس میکردم روحیه سابق و ندارم که به درس خوندنم ادامه بدم
وقتی بهراد بی حوصلگی من و حتی توی روابطمون دید قبول کرد و ما بین هم صیغه محرمیت خوندیم به مدت ۳ ماه و مهرم و ۱۴ تا حبه قند کرد ولی بدون شاهد بدون مدرک یک جمله ای بود که بین خودمون خوندیم و گفتیم :قبلت
روابطمون خیلی صمیمی شد و من فکر میکردم که بهراد دیگه شوهرمه و بالاخره انقدر بهراد توی گوشم خوند که اون اتفاقی که نباید می افتاد بالاخره افتاد………..
ترس ووحشت ، از بی آبرویی تمام وجودمو پر کرده بود همش گریه میکردم و هر روز ازش خواهش میکردم که زودتر بیاد خواستگاریم ولی بهراد هر روز یک بهانه جدید می اورد و می گفت دیر یا زود داره سوخت و سوز نداره
یک روز تابستانی با بهراد رفته بویدم ناهار بیرون که یک دفعه سنگینی نگاهی رو پشت سرم احساس کردم برگشتم و تمام دنیا رو سرم خراب شد. برادرم علی بود که زل زده بود به من و از شدت خشم سرخ شده بود
بهراد متعجب یک نگاه به من میکرد و یک نگاه به علی
علی دستامو محکم گرفت و منو از سر جام بلند کرد
همه توی رستوران داشتن نگاهمون میکردن و من هر چی خواستم برای علی توضیح بدم فقط فریاد میزد : خفه شو
یک نگاه غضبناک به بهراد کرد و گفت: حال تو عوضی رو هم میگیرم
در طول راه هیچ حرفی با من نزد میدانستم که آخر عاقبت خوبی در انتظارم نیست با غیرتی که توی این مدت از علی دیده بودم همیشه از همین موضوع می ترسیدم ولی از طرفی پیش وجدان خودم راحت بودم که من گناهی نکردم و بهراد به من محرم بوده و قصدش هم ازدواجه و منوو ترک نمیکنه
وقتی به خونه رسیدیم علی منو توی اتاقم هل داد و درو روم بست و از پشت درو قفل کرد
من فریاد می زدم :علی اشتباه میکنی بذار حرف بزنم
و علی فریاد میزد میرم پیش آقا جون تا تکلیفتو روشن کنه و درو به شدت بست و از خونه خارج شد
منم از تلفن اتاقم به بهراد زنگ زدم و با گریه شروع کردم به تعریف کردن ماجرا
بهراد دلداریم میداد و با خونسردی گفت : خانمی من هیچ نگران نباش من تنهات نمی زارم تو مطمئن باش من و تو مال همیم و اگربرادر یا پدرت پیش من بیان من تو رو از اونها خواستگاری میکنم . گل من قصه نخور حیف چشمای قشنگت نیست که بارونی بشن ؟
وقتی گوشی رو قطع کردم احساس آرامش میکردم برام فرقی نداشت که چه اتفاقی برام می افته چون احساس میکردم بهراد پشتمو خالی نمیکنه.
نیم ساعت بعد علی همراه پدر آمدن خونه . پدرم از وقتی در خونه رو باز کرد شروع کرد به دادو بیداد و میگفت : من فکر میکردم مصطفی پسر احمد آقا چون از ما جواب منفی شنیده اون مزخرفاتو میگفت که می گفت جلو دخترتو بگیر حیف دختر نجیبت دست اون گرگ افتاده . منه احمق باورم نشدو با مصطفی کلی دعوا کردم و از مغازه بیرونش کردم وااااااااای خدایا منو ببخش به بنده خدا چقدر بدو بیراه گفتم حالا باید با خفت هر چه تمامتر سرمو کج کنم و برم ازشون عذر خواهی؟؟؟؟؟؟ ااین دختره چشم سفید از اطمینان ما سو استفاده کرد خیر نبینی دختر که برام آبرو نذاشتی این ننگو چطوری تحمل کنم؟
مادر از همه جا بی خبر وارد خونه شد و وقتی داد و بیداد پدر را شنید گفت : چی شده مارال چیزیش شده؟
علی گفت : کاش مرده بود و شروع کرد به تعریف کردن داستانی که اتفاق افتاده بود
مادر اشک می ریخت و میگفت : چطور تونست این کارو بکنه ؟دختر آخه تو چی کم داشتی ؟تو این شهر دیگه نمی تونیم سر بلند کنیم دیگه با چه رویی توی این محله زندگی کنیم؟
هر چی مادر میگفت علی بیشتر حرص و جوشی میشد بطرف در هجوم اورد و کمربند شروع کرد به کتک زدن من
من جیغ و داد کردم فریاد کشیدم ولی فایده ای نداشت یک گوشه کز کرده بودم و زیر مشت و لگد علی خرد شدن استخوانهامو احساس میکردم
من فریاد می زدم : بخدا اون قصد بدی نداشت می خواد با من ازدواج کنه
علی گفت : خیلی بدبختی که باورت بشه اون مرتیکه اگر ادم درست وحسابی بود می اومد مثل ادم خواستگاریت دختری که با پسری دوست بشه لایق زنده بودن نیست
پدر بجای اینکه جلوی علی رو بگیره صدای فریادش از اتاق بغلی می اومد : بدبخت شدیم
مادر شیون کنان بطرف علی دوید و دستشو گرفت و گفت :تو رو امام حسین ولش کن شاید راست بگه اونوقت جواب خدارو چی میدی؟شیرمو حلالت نمیکنم اگر به حرفش گوش ندی . ادرس پسررو بگیر برو ببین حرف حسابش چیه ؟تو این بدبختو کشتی
علی یک تکه جلوم انداخت و گفت فقط بخاطر عزیز این کارو می کنم یالا ادرسو بنویس ولی به ولای علی اگر دروغ گفته باشی عزیزو به عزات میشونم
و با عجله ادرسو از دست من قاپید و همراه پدر از خونه خارج شدند.
من اشک می ریختم و تمام دهنم پر از خون شده بود بازو و کمرم به شدت درد میکرد مادرم کمکم کرد تا از جام بلند شدم .
احساس تنفر عجیبی نسبت به علی احساس میکردم که چطور به خودش اجازه داد که بخاطر حرف مردم اینطوری به جون تنها خواهرش افتاد .
مادرم اشک می ریخت و به بدنم پماد می مالید و می گفت :دستش بشکنه نگاه کن چه به روزش انداخته
آخه دختر این چه کاری بود کردی ؟
من اما بیشتر از درد جسمم روحم و قلبم شکسته شده بود میدانستم که طبق قولی که بهراد به من داده علی حتما از کارش پشیمان میشه و اونوقت تا آخر عمرم هیچوقت نمی بخشمش
دل توی دلم نبود و کنار پنجره منتظر علی و پدرم نشسته بود هر ثانیه برام یک ساعت میگذشت تا بالاخره ساعت ۹ شب به خانه آمدند
پدر انگار در این چند ساعت گرد پیری روی صورت و موهاش نشسته بود و تا به اون روز پدر بشاش و شادابمو اینقدر ناراحت و افتاده حال ندیده بودم.
مادر به حیاط رفت به استقبال انها و با هم وارد خانه شدند مادر در حالی که کت پدر را میگرفت گفت : حاجی خسته نباشی چی شد ؟ کی میاد ؟
پدر دست در جیب کتش کرد و نامه ای را بدست مادر داد
مادر شروع به خواندن کرد یک نگاه به من میکرد و یک نگاه به نامه و اشک از چشمانش جاری شده بود.
پدر گفت :این دختر امروز آبروی چندین ساله منو برد امروز تحقیر شدم حتی جلوی این پسره آخه دختر تو خانوادت چه کمو کاستی داشتی که اینکارو کردی
با بغض پرسیدم : مگه چی شده ؟ بهراد و ندیدین ؟ چی گفت بهتون ؟
علی با حالت خشم و غضب گفت : هیچی چی می خواستی بگه با اون گندی که تو زدی دوغرتونیمشم بالا بود . اقا بهراد شما این نامه رو که شما براش نوشته بودین داد به ما و گفت دختر شما به من پیشنهاد دوستی داده من قبول نمی کردم ولی اون اصرار داشت و هی می اومد شرکت من اگر باور ندارین از منشیم بپرسین . بهراد گفت من اصلا نامزد دارم و قصد ازدواج با دختر شمارو نداشتم وندارم دختر شما داشت زندگی من و نامزدمو بهم می ریخت و اون روز من توی رستوران داشتم به دخترتون می گفتم که دست از سر من برداره.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
  • يکشنبه 11 مهر 1395
  • دوشنبه 22 تير 1394
  • سه شنبه 30 ارديبهشت 1393
  • سه شنبه 05 آذر 1392
  • چهارشنبه 25 مرداد 1391
  • يکشنبه 22 مرداد 1391
  • جمعه 20 مرداد 1391
  • چهارشنبه 18 مرداد 1391
  • سه شنبه 17 مرداد 1391
  • دوشنبه 16 مرداد 1391
  • سه شنبه 10 مرداد 1391
  • شنبه 31 تير 1391
  • پنجشنبه 29 تير 1391
  • چهارشنبه 28 تير 1391
  • سه شنبه 27 تير 1391
  • يکشنبه 18 تير 1391
  • جمعه 09 تير 1391
  • پنجشنبه 08 تير 1391
  • جمعه 26 خرداد 1391
  • پنجشنبه 25 خرداد 1391
  • جمعه 12 خرداد 1391
  • پنجشنبه 11 خرداد 1391
  • چهارشنبه 10 خرداد 1391
  • سه شنبه 09 خرداد 1391
  • دوشنبه 08 خرداد 1391
  • شنبه 06 خرداد 1391
  • جمعه 5 خرداد 1391
  • جمعه 05 خرداد 1391
  • پنجشنبه 4 خرداد 1391
  • پنجشنبه 04 خرداد 1391
  • جمعه 29 ارديبهشت 1391
  • چهارشنبه 27 ارديبهشت 1391
  • يکشنبه 24 ارديبهشت 1391
  • جمعه 15 ارديبهشت 1391
  • چهارشنبه 13 ارديبهشت 1391
  • شنبه 02 ارديبهشت 1391
  • شنبه 2 ارديبهشت 1391
  • چهارشنبه 30 فروردين 1391
  • سه شنبه 29 فروردين 1391
  • دوشنبه 28 فروردين 1391
  • سه شنبه 9 اسفند 1390
  • يکشنبه 2 بهمن 1390
  • سه شنبه 13 دی 1390
  • سه شنبه 6 دی 1390
  • شنبه 3 دی 1390
  • يکشنبه 27 آذر 1390
  • جمعه 25 آذر 1390
  • شنبه 5 آذر 1390
  • چهارشنبه 25 آبان 1390
  • سه شنبه 24 آبان 1390
  • چهارشنبه 18 آبان 1390
  • سه شنبه 19 مهر 1390
  • دوشنبه 18 مهر 1390
  • يکشنبه 17 مهر 1390
  • شنبه 5 شهريور 1390
  • شنبه 4 شهريور 1390
  • جمعه 4 شهريور 1390
  • چهارشنبه 2 شهريور 1390
  • سه شنبه 1 شهريور 1390
  • دوشنبه 31 مرداد 1390
  • يکشنبه 30 مرداد 1390
  • شنبه 29 مرداد 1390
  • جمعه 28 مرداد 1390
  • پنجشنبه 27 مرداد 1390
  • سه شنبه 25 مرداد 1390
  • سه شنبه 24 مرداد 1390
  • دوشنبه 24 مرداد 1390
  • دوشنبه 23 مرداد 1390
  • شنبه 22 مرداد 1390
  • چهارشنبه 19 مرداد 1390
  • سه شنبه 18 مرداد 1390
  • دوشنبه 17 مرداد 1390
  • شنبه 15 مرداد 1390
  • پنجشنبه 13 مرداد 1390
  • چهارشنبه 12 مرداد 1390
  • سه شنبه 11 مرداد 1390
  • دوشنبه 10 مرداد 1390
  • شنبه 8 مرداد 1390
  • چهارشنبه 5 مرداد 1390
  • شنبه 1 مرداد 1390
  • پنجشنبه 30 تير 1390
  • سه شنبه 28 تير 1390
  • دوشنبه 27 تير 1390
  • شنبه 25 تير 1390
  • پنجشنبه 23 تير 1390
  • سه شنبه 21 تير 1390
  • دوشنبه 20 تير 1390
  • يکشنبه 19 تير 1390
  • شنبه 18 تير 1390
  • جمعه 2 ارديبهشت 1390
  • پنجشنبه 1 ارديبهشت 1390
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3487
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 36
  • آی پی امروز : 154
  • آی پی دیروز : 209
  • بازدید امروز : 722
  • باردید دیروز : 5,049
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12,827
  • بازدید ماه : 42,839
  • بازدید سال : 387,757
  • بازدید کلی : 2,173,405